درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • تك داستان آموزنده
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستانهای زیبا و آدرس dastaneziba.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان
داستانهای زیبا




http://www.football-pictures.net/data/media/557/Ali_karimi_2.jpg



برچسب:, :: ::  نويسنده : محمود صفدری
http://sites.google.com/site/soroushlak/ali-karimi-1.jpg


برچسب:, :: ::  نويسنده : محمود صفدری

حاکمی از برخی شهرها بازديد می كرد و هنگام ديدار از محله ما فرمود: شكايت‌هاتان را صادقانه و آشكارا بازگوييد و از هيچ كس نترسيد، كه زمانه هراس گذشته است!

دوست من ـ حسن ـ گفت: عالی جناب! گندم و شير چه شد؟ تامين مسكن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟ و چه شد آن كه داروی بينوايان را به رايگان می بخشد؟ عالی جناب! از اين همه هرگز، هيچ نديدم!

حاکم اندوهگنانه گفت: خدا مرا بسوزاند؟ آيا همه اينها در سرزمين من بوده است؟ فرزندم! سپاسگزارم كه مرا صادقانه آگاه كردی، به زودی نتيجه نيكو خواهی ديد
سالی گذشت، دوباره حاکم را ديديم، فرمود: شكايت‌هاتان را صادقانه و آشكارا بازگویيد و از هيچ كس نترسيد، كه زمانه ديگری است! هيچ كس شكايتی نكرد، کسی برنخاست که بگوید: شير و گندم چه شد؟ تامين مسكن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟ چه شد آن كه داروی بينوايان را به رايگان می‌بخشد؟
تنها صدائی ازمیان جمع  که پرسید: عالی جناب! دوستِ من ـ حسن ـ  چه شد؟



برچسب:دوستِ من حسن, :: ::  نويسنده : محمود صفدری